اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شهنشاه

نویسه گردانی: ŠHNŠAH
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهنشاه . شاهانشاه . شاه شاهان . رجوع به شاهنشاه شود :
بدین نامه من دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردنفراز.

فردوسی .


یکی نامه بنوشت بهرام هور
بنزد شهنشاه بهرام گور.

فردوسی .


شهنشاه بنشست بامهتران
هر آنکس که بودند از ایران سران .

فردوسی .


ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق
ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق .

منوچهری .


بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اللَّه واندرشد ناگاهان .

منوچهری .


پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.

خاقانی .


اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس واروند لشکر و ارکان او.

خاقانی .


شهنشاه اسلام خاقان اکبر
که تاج سر آل سامان نماید.

خاقانی .


- شهنشاه زاده ؛ شاهزاده .
- شهنشاه فلک ؛ کنایه از خورشید است . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمروبن معدی کرب بقتل رسی...
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) ابن امیرالجیوش ملک افضل ، وزیر المستعلی باﷲ اسمعیلی . (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده ، برادر خورشاه . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) لقب سلطان ابراهیم غزنوی : سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس .ابوحنیفه ٔ اسکافی ) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) لقب عضدالدوله ٔ دیلمی است . خلیفه ٔ عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب...
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.