شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهنشاه . شاهانشاه . شاه شاهان . رجوع به شاهنشاه شود
: بدین نامه من دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردنفراز.
فردوسی .
یکی نامه بنوشت بهرام هور
بنزد شهنشاه بهرام گور.
فردوسی .
شهنشاه بنشست بامهتران
هر آنکس که بودند از ایران سران .
فردوسی .
ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق
ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق .
منوچهری .
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اللَّه واندرشد ناگاهان .
منوچهری .
پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی .
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس واروند لشکر و ارکان او.
خاقانی .
شهنشاه اسلام خاقان اکبر
که تاج سر آل سامان نماید.
خاقانی .
- شهنشاه زاده ؛ شاهزاده .
- شهنشاه فلک ؛ کنایه از خورشید است . (برهان ).