اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیب

نویسه گردانی: ŠYB
شیب . [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) موی . (منتهی الارب ). || شیب شائب ؛ مبالغه است ، مانند لیل لائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپیدی موی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیاض الشَّعر. (بحر الجواهر).
- تغییر شیب ؛ خضاب کردن . (یادداشت مؤلف ) : [ کان اُبَی ّبن کعب ] ابیض الرأس و اللحیة، لایغیر شیبه . (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 107) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) پیری . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). دومویی . (یادداشت مؤلف ). بر ریش و لحیه اطلاق گردد. (ناظم الاطباء). پیری . سپیدی موی . دومویی . مقابل شباب :
نه زمانه ست و چون زمانه همی
شیب پیدا کند همی زشباب .

مسعودسعد.


آخر کار بیک ضربت سر او را [ خوارزمشاه را ] در مجلس انداختند و بیاض شیب اوبحمره ٔ محاجبه ٔ اوداج خضاب کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 130).
هر حسی را چون دهی ره سوی غیب
نَبْوَد آن حس را فتور و مرگ و شیب .

مولوی .


تیرها پَرّان کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب .

مولوی .


ز پشت پدر تا بپایان شیب
نگر تا چه تشریف دادش ز غیب .

سعدی .


بطهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. دارای 374 تن سکنه م...
ده شیب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دارای 220 تن سکنه می...
پای شیب . (اِخ ) عقبه ای است دشوار برای رَمی جمار. (فرهنگ رشیدی ). عقبه ای است بجهت رمی جمرات که یکی از اعمال حج است . (برهان ). مکانی ...
شیب پالا. (اِ مرکب ) ترشی پالا، و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد و بدان چیزها صاف کنند. (برهان ). ظرف مس که ته آن پرسوراخ باشد و ...
شیب جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوعی جامه : شیب جامه بسر خود عوض دستاری کس نبست ار که ببسته ست گنه کرد نکرد.نظام قاری (دیوان البسه ص ...
شیب دیبا. [ ] (اِ مرکب ) به سریانی اشنه است . || ام غیلان . || پنجنگشت . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به پنجنگشت شود.
تیب و شیب . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) این لغت از اتباع است همچو تار و مار و امثال آن به معنی سرگشته و شتابزده . (برهان ) (آنندراج ) (ن...
شیب دمشقی . [ ب ِ دِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است دمشقی : یکی ز شیب دمشقیش گرز چون قارن یکیش تیغ ز ترگ کلاه چون نوذر.نظام ق...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.