شیخ
نویسه گردانی:
ŠYḴ
شیخ . [ ش َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین معروف به منقی . او راست : رسالة فی المهدی . (از کشف الظنون ).
واژه های همانند
۲۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
شیخ الموحدین . [ ش َ خُل ْ م ُ وَح ْ ح ِ ] (اِخ ) بنابه گفته ٔابن خلدون (مقدمه ج 2 ص 14) به صدراعظم دربار فاطمیان تونس اطلاق میشده است . (...
شیخ الخلفاء. [ ش َ خُل ْ خ ُ ل َ ] (اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافه ، و لقب دیگر اوصدّیق است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکر شود.
شیخ الزیاوی . [ ش َ خُزْ زَ وی ی ] (اِخ ) او راست : حاشیه بر شرح منهاج شیخ الاسلام و حاشیه بر شرح فرائض منهاج محب الدین بصروی . (از کشف ال...
شیخ اشکیوان . [ ش َ خ ِ اِ کی ] (اِخ ) مردی که لعل از پایان قبر علی (ع ) بدندان ربودن خواست و دندانش در لعل خلیده ماند. (آنندراج ).
شیخ اسماعیلی . [ ش َ اِ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 400 نفر میشوندو در ییلاق محال اسفندآباد، قشلاق گرمسیرات لرست...
شیخ عالیوند. [ ش َ لی وَ ] (اِخ ) جزء طایفه ٔ دیناری از ایل بختیاری ایران است و در مال امیر سوسن سکنی دارند. (یادداشت مؤلف ). یکی از طوائ...
شیخ علی چوپان . [ ش َ ع َ ] (اِخ ) محلی دوفرسخی کمتر در جنوب حومه ٔ شیراز.
شیخ میری کلهر. [ ش َ ک َ هَُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد است و 532 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شیخ حر عاملی . [ ش َ ح ُرْ رِ م ِ ] (اِخ ) لقب محمدبن الحسن الحر العاملی . رجوع به حر عاملی ، محمدبن حسن ... شود.