شیدا شدن . [ ش َ
/ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دیوانه شدن . (یادداشت مؤلف ). آشفته شدن
: عجب از قیصرم آید که بدان ساده دلی است
کو ز مسعود براندیشدو شیدا نشود.
منوچهری .
وین چهره های خوب که در نورش
خورشید بینوا شود و شیدا.
ناصرخسرو.
شیدا شده ام چرا همی ننْهی
زنجیر دو زلف بر من شیدا.
مسعودسعد.
|| سخت عاشق شدن . واله گشتن
: روح شیداشد ز عشق منظرش
از نظر گو حرز شیدایی فرست .
خاقانی .
قصه گو رفت و قصه ناپیدا
بیم آن بد که من شوم شیدا.
نظامی .
عقل از طره ٔ او نعره زنان مجنون گشت
روح از حلقه ٔ او رقص کنان شیدا شد.
عطار.