اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیر

نویسه گردانی: ŠYR
شیر. (اِخ ) شار: شیر ختلان ؛ ختلان شاه . پادشاه ختلان . نام عام امرای بامیان . (از یادداشت مؤلف ). لقب پادشاه بامیان است . (از حدود العالم ). پادشاه بامیان را شیر گویند. (مجمل التواریخ و القصص ) :
عزیز و قیصر و فغفور را بمان که درست
نه شاه ماند و نه شیر و نه رای ماند ونه رام .

روحانی .


۞
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته بدی به غرچه در شاری .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
شیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
شیر. (اِخ ) نام برج پنجم از دوازده برج فلکی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). برج اسد را نیز گویند. (آنندراج ). شیر فلک . یکی از بروج دوازده گانه...
شیر. (اِخ ) نام یکی از دوازده پهلوان ایران . (ناظم الاطباء).
شیر. (اِخ ) نام دلاور تورانی که در جنگ منوچهر با سلم و تور سام قارن را از میدان بیرون کرد ولی بدست گرشاسب کشته شد. (یادداشت مؤلف ).
شیر. (ص)، (زبان مازنی)، خیس. "مه جمه شیر بهیه." پیراهنم خیس شده.
شیر جانوری نیرومند با سری بزرگ، پاهای بزرگ و قوی و دمی بلند از جنس پلنگ‌شکلان (Panthera) است. اندازهٔ بدن او ۱۴۰ تا ۲۰۰ سانتیمتر و اندازهٔ دم او ۶۷ تا...
بی نظم, بی قانون, بی انظباط
بستنی . گرته برادری از Ice Cream است و لغت معتبری نیست.
لم شیر. [ ل َ ] (اِ) شرم مرد(؟).
بی شیر. (ص مرکب ) (از: بی + شیر) فاقد شیر. که شیر ندارد. که شیر او خشک شده باشد (مادر): ناقه ٔ صلده ؛ شتر ماده ٔ بی شیر. (منتهی الارب ). || که...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۰ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.