اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شیر

نویسه گردانی: ŠYR
شیر. (اِخ ) شار: شیر ختلان ؛ ختلان شاه . پادشاه ختلان . نام عام امرای بامیان . (از یادداشت مؤلف ). لقب پادشاه بامیان است . (از حدود العالم ). پادشاه بامیان را شیر گویند. (مجمل التواریخ و القصص ) :
عزیز و قیصر و فغفور را بمان که درست
نه شاه ماند و نه شیر و نه رای ماند ونه رام .

روحانی .


۞
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته بدی به غرچه در شاری .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
نره. [نَ رّۀ] (ا. ص.). نر؛ قوی؛ تنومند (در ترکیب با نام حیوانات): نره‌شیر، نره‌خر. چو بیشه تهی ماند از نره شیر شغالان در آیند در وی دلیر ... ادیب المم...
شیر مادر. (ا. م.) شیری که از پستان جنس زن انسان برای فرزندش آید. شیر نخستین خوراک نوزاد آدمی است پیش از آنکه بتواند خوردنی دیگر خورد یا هضم کند.
شیر درنده و خشمگین
ممه شیر. [ م َ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه با 235 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
چرم شیر. [ چ َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تازیانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). تازیانه . (ناظم الاطباء). || دوال . (ناظم الاطباء).
جام شیر. [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قدح پر از شیر. پیاله ای که در آن شیر ریزند یا با آن شیر خورند. || کنایه از پستان شیردار باشد. (بر...
جاوه شیر. [ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لاشار بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع در 78 هزارگزی جنوب باختری بمپور در کنار شوسه ٔ بمپور به ...
باب شیر. [ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است در یک فرسخی مرو. (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 1 ص 125) (مراصد الاطلاع ). قریه ای است از مرو در چند فر...
باده شیر. ۞ [ دَ ] (اِخ ) نام مردیست که طبق روایات ، اسدآباد همدان را بنا کرده است : و در کتاب عجایب العلوم چنین خواندم که اسدآباد مردی ...
بهمن شیر. [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آبادان و همچنین نام رودی است که از خاور خرم شهر از رودخانه ٔ کارون جدا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۰ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.