شیری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیر بودن . دعوی شیری کردن . خود را شیر بیشه قلمداد کردن
: مرا دعوی چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری .
نظامی .
|| دلیری کردن . شجاعت و دلاوری نمودن . (یادداشت مؤلف )
: بکن شیری آنجا که شیری سزد.
فردوسی (ازامثال و حکم ).
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد.
نظامی .
ز شیری کردن بهرام و زورش
جهان افکند چون بهرام گورش .
نظامی .
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم .
نظامی .
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سرپنجه ات نیست شیری مکن .
سعدی .