شیرین سخنی . [ س ُ خ َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت شیرین سخن . شیرین سخن بودن . شیرین زبانی . گفتاری شیرین و دلنشین داشتن . (از یادداشت مؤلف )
: دلهای خاص و عام این شهر بربود و به شیرین سخنی قبول یافت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
606). عباسه آن هیأت و جمال جعفر دید و آن ظرف و کمال و ادب و فصاحت و شیرین سخنی وی جای هیچگونه صبر ندید. (تاریخ بیهق ).
آرزوی دل خلقی تو به شیرین سخنی
اثر رحمت حقی تو به نیک اخلاقی .
سعدی .
منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من به شیرین سخنی و تو به خوبی مشهور.
سعدی .
شیرین سخنی و ملاحت نوادر این دیوانه بر حضرت عرضه می رفت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص
113).
- شیرین سخنی کردن ؛ سخنان شیرین و دلنشین بر زبان راندن . شیرین زبانی کردن
: خوان درویش به شیرینی و چربی نخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی .
سعدی .