صابر. [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَبْر. شکیبا. آرام . بردبار. حلیم . ج ، صابرون ، صابرین
: به درد کسان صابری اندر و تو
به بدنامی خویش همداستانی .
منوچهری .
گرچه بکشی تو مرا صابر و خرسندم
که مرا زنده کند زود خداوندم .
منوچهری .
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است .
سعدی .
|| آنکه کسی را نگاه دارد تا دیگر او را بکشد و فی الحدیث فی رجل امسک رجلاً فقتله آخرُ
: اقتلوا القاتل و اصبروا الصابر؛ ای احبسوا الذی حبسه للموت حتی یموت . (منتهی الارب ). || (اِ) نامی از نامهای مردان . || (اِخ ) کوچه ای است معروف به مرو. (معجم البلدان ). و نسبت بدان صابری است . || لقب حضرت ایوب علیه السلام . (غیاث اللغات ). || نامی از نامهای خدای تعالی . بردبار که شتاب نکند به عقاب . || از نعوت امام علی النقی یعنی علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام .