صاحب
نویسه گردانی:
ṢAḤB
صاحب . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن محمد بخاری (الامام ...). در تتمه ٔ صوان الحکمه آمده است : وی در علوم اسلامی ماهر و بر دقایق حکمت واقف بود و حافظه ای قوی داشت ، لیکن دعوی وی بر معنی او غلبه میکرد واو را تصانیفی مفید است . و درباره ٔ او من گفته ام :
لقد صحب العلم الرصین و اهله
لذلک سمیناه فی الناس صاحبا.
آنگاه دو رساله ٔ خود را که به صاحب نوشته است ، نقل می کند. در نزهةالارواح و ترجمه ٔ آن صاحب ابومحمد بخاری را ذکر کرده و گوید فیلسوفی ماهر و متبحر در علوم اوائل و اواخر است و در بسیاری قوه ٔ حافظه مشهور. رجوع به ابومحمد بخاری شود. و در کشف الظنون (ج 1 ص 126) ذیل عنوان الاغراض الطبیة و المباحث العلائیة آرد: مؤلف کتاب زین الدین اسماعیل بن حسین حسینی جرجانی متوفای 535 هَ . ق . در کتاب خویش گوید که چون کتاب مختصری درطب تألیف و به نصرالدین آتسزبن خوارزمشاه اهدا کرده است ، وزیر او مجدالدین ابومحمد صاحب بن محمد بخاری از وی خواست تا آن را بسط و شرح دهد. پس زین الدین کتاب الأغراض را که تلخیصی از ذخیره ٔ اوست بنام وی نوشت .
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
صاحب صابی . [ ح ِ ب ِ صا ] (اِخ ) کنایه از عیسی (ع ) است . (برهان قاطع). و این قول ظاهراً بر اساسی نیست .
صاحب صابی . [ ح ِ ب ِ صا ] (اِخ ) نام مردی بوده که فطرت و فطانت عالی داشته و ستاره پرستی را او بهم رسانیده است . (برهان قاطع). رجوع به ...
صاحب سلیقه . [ ح ِ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) خوش ذوق . خوش آرزو. رجوع به سلیقه شود.
صاحب عادل . [ ح ِ ب ِ دِ ] (اِخ ) وزیر ابوکالیجار ۞ مرزبان بن سلطان الدولة بود. بعد از فوت ابوکالیجار پسر وی منصور فولادستون به اغوای مادر خو...
صاحب عباد. [ ح ِ ب ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) رجوع به صاحب بن عباد شود.
صاحب شریعت . [ ح ِ ش َ ع َ ] (اِخ ) پیغمبر اسلام : وارث صاحب شریعت صاحب درس و سبق خسرو برهانیان صاحب قران روزگار.سوزنی .
صاحب الحضر. [ ح ِ بُل ْ ح َ ] (اِخ ) در مجمل التواریخ آرد که چون بلاش بن خسرو خبر یافت که رومیان به شهر پارسیان سپاه خواهند آورد، از ملوک ...
صاحب الخان . [ ح ِ بُل ْ ] (اِخ ) رجوع به فیض بن حبیب شود.
صاحب الخان . [ ح ِ بُل ْ ] (اِخ ) رجوع به هیثم بن ابی روح شود.
صاحب الدار. [ ح ِ بُدْ دا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کدخدا. صاحب خانه . ابوالمثوی . || (اِخ ) لقب مهدی ، صاحب الزمان ، امام دوازدهم شیعیان . رجوع ...