صاحب برید
نویسه گردانی:
ṢAḤB BRYD
صاحب برید. [ ح ِ ب َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه ارسال برید سوی سلطان کند اعلام واقعات بلد را. آنکه وقایع روزانه برای سلطان نویسد. فرستنده ٔ رسول . آنکه پیکان او فرستد. (مهذب الاسماء). آنکه برید ارسال کند برای اعلام آنچه در بلد واقع شده است و صحابت برید در قدیم منصبی بزرگ بوده است که الاَّن آن را بالیوز و روزنامه نگار گویند. (حاشیه ٔ ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 356) : ملک ترک گفت : رواست که ملک هرمز پسرعمه ٔ من است و من پسرخال وی ، اکنون من حق وی نشناختم او حق من بشناسد. پس صاحب برید لشکر هرمز برفت و هرمز را خبر بگفت . (ترجمه ٔ طبری ). و قضاة و صاحب بریدانی که اَخبار اِنهاء میکنند اختیارکرده ٔ حضرت ما باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). پس خیلتاش را قتلغتکین بهشتی و مشرف و صاحب برید گرد همه سرایها برآوردند. (تاریخ بیهقی ص 119).و گفت عبیداﷲ زین پیش چه شغل داشت ؟ گفتم صاحب بریدی سرخس ، و بوالفتح صاحب بریدی تخارستان . گفت : بازگرد. بونصر بازگشت و دیگر روز چون امیر بار داد همگان ایستاده بودیم امیر آواز داد عبیداﷲ از صف پیش آمد، امیرگفت به دیوان رسالت میباشی ؟ گفت : میباشم . گفت : چه شغلی داشتی به روزگار گذشته ؟ گفت صاحب بریدی سرخس . گفت همان شغل به تو ارزانی داشتیم . (تاریخ بیهقی ص 140). و این عبیداﷲ به روزگار وزارت وی صاحب برید بلخ بود، و کاری باحشمت داشت . (تاریخ بیهقی ص 153). و عمال و صاحب بریدان را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند. (تاریخ بیهقی ص 229). و در این تابستان بوالقاسم علی نوکی صاحب برید غزنین از خواجه بونصر مشکان درخواست تا فرزندان وی را به دیوان رسالت آورد. (تاریخ بیهقی ص 273). دبیر و نیکوخط شد و صاحب بریدی غزنین یافت و در میان چند شغلها دیگر فرمودند او را چون صاحب بریدی لشکر. (تاریخ بیهقی ص 274). و صاحب بریدی نامزدمیشود از معتمدان ما تا او را تمکین تمام باشد. (تاریخ بیهقی ص 283). آن را بیاورد، بستدم و بگشادم نامه ٔ صاحب برید ما بود برادر بوالفتح حاتمی . (تاریخ بیهقی ص 323). خوارزمشاه بنده را بخواند و گفت تو در صاحب بریدی شاهد حال بودی چنانکه رفت انهی کن ... (تاریخ بیهقی ص 324). و صاحب برید جز به مراد و املاء ایشان چیزی نمی تواند نبشت . (تاریخ بیهقی ص 324). گفت بعاجل الحال جواب نامه ٔ صاحب برید باز باید نبشت . (تاریخ بیهقی ص 325). بهمه ٔ حالها این روزها نامه ٔ صاحب برید دررسد. (تاریخ بیهقی ص 326). امیر گفت موجه این است کدام کس رود. بونصر گفت امیرک بیهقی را صاحب برید بلخ بفرستیم . (تاریخ بیهقی ص 344). و صاحب برید و خازن نامزد شد و خلعت وی راست کردند و ابوالحسن کرخی ندیم را خازنی و ابوالحسن حبشی را صاحب بریدی ... نامزد کرد.(تاریخ بیهقی ص 344). و امیرک بیهقی صاحب برید را باآن لشکر به صاحب بریدی نامزد کردند. (تاریخ بیهقی ص 347). امیرک رفته بود از جهت فروگرفتن بوعبداﷲ به بلخ و صاحب بریدی به روزگار محنت خواجه ، و خواجه همه روزه فرصت می جست از این سفر که به بخارا بود از وی صورتها نگاشت و استادیها کرد تا صاحب بریدی از وی بازستدند. (تاریخ بیهقی ص 362). نامه ٔ صاحب بریدی رسید که اینجا تاش فراش حشمتی بزرگ نهاده است . (تاریخ بیهقی ص 362). نامه ٔ صاحب برید ری رسیده بود که ترکمانان بهیچ حال آرام نمی گیرند. (تاریخ بیهقی ص 404). و فقیه بوبکر مبشر را صاحب دیوان رسالت نامزد کرد تا به صاحب بریدی با لشکر برفت . (تاریخ بیهقی ص 411). و بوالفضل جُمحی به آخر روزگار سوری به نشابور رفت به صاحب بریدی به فرمان سلطان مسعود. (تاریخ بیهقی ص 421). و من که صاحب بریدم به جای خویش بداشته اند و خدمت ایشان میکنم . (تاریخ بیهقی ص 429). و ایشان را یاری داد تا دست سپیدجامگان دراز گشت و غلبه کردند، صاحب برید به خلیفه خبر فرستاد و خلیفه مهدی بود. (تاریخ بخارا ص 10). گفتا صاحب بریدی که اخبار درست و راست انهاء کند. (کلیله و دمنه ). ابونصر عتبی که صاحب برید نیشابور بود حکایت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 75). ابوالعباس صاحب برید بود به مرو. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 356).
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.