صاحب دولت . [ ح ِ دَ
/ دُو ل َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقبل . خوش بخت . بختیار
: که از بی دولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحب دولتان گیر.
نظامی .
دست زن در ذیل صاحب دولتی
تا ز افضالش بیابی رفعتی .
مولوی .
پدر گفت : تو را ای پسر در این نوبت فلک یاری کرد... که صاحب دولتی در تورسید. (گلستان ).
طریق و رسم صاحب دولتان است
که بنوازند مردان نکو را.
سعدی .
|| عارف واصل
: چون مرغ روحانیت طالب از بیضه ٔ بشریت بواسطه ٔ تربیت صاحب دولتی بیرون آید بعد از آن پروازگاه آن مرغ را جز حضرت ال̍ه کسی دیگر نمیداند. (انیس الطالبین ص
121). || پادشاه
: پس بگوی که خان داند که امروز مردم دو اقلیم بزرگ که زیر فرمان ما دو صاحب دولت اند، و بیگانگان دور و نزدیک از اطراف چشم نهاده تامیان ما حاصل دوستی بر چه جمله قرار گیرد. (تاریخ بیهقی ص
210).
آفرین گویان عالم آفرین گویان شده
پیش تخت چون توصاحب دولت از برنا و پیر.
سوزنی .
|| مالدار (در تداول عامّه ).