صاد
نویسه گردانی:
ṢAD
صاد. (ع اِ) حرفی است از حروف هجاء. رجوع به «ص » شود. || بمعنی صید است که بیماریی باشد (شتران را). || روی و مس یا نوعی از آن . (منتهی الارب ). || دیگ رویین و سنگین . (دستورالاخوان ) (مهذب الاسماء). || رگی است میان دو چشم شتر واو از آن رگ به بیماری صید مبتلا میگردد. (منتهی الارب ). || پنج تار است در عود متحد با هم : صاد و زیر و لسان و مثلث و بم . || خروس آنگاه که در خاک غلطد و ماده طلبد. (مهذب الاسماء). || (ص ) بعیرٌ صاد؛ شتر صادزده . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حبیب افندی سعد. [ ح َ اَ ف َس َ ] (اِخ ) او راست : رفیقةالتاجر و شقیقةالدفاتر.
ابراهیم بن سعد زهری . [ اِ م ِ ن ِ س َ دِ زُ ] (اِخ ) مکنی به ابواسحاق . از مشاهیرعلماء و محدثین . وفات او به سال 180 هَ .ق . است .
ابراهیم بن سعد علوی .[ اِ م ِ ن ِ س َ دِ ع َ ل َ ] (اِخ ) از نسل حضرت حسن بن علی علیهماالسلام ، مکنی به ابواسحاق . از مشایخ بغداد و او پیر ابو...
ابراهیم بن سعد حموئی . [ اِ م ِن ِ س َ دِ ح َم ْ مو ] (اِخ ) رجوع به ابن حمویه شود.
ابوبکر احمد بن محمد الصنوبری شاعر ما، روایت کرده گوید: در ” رهاء ” کتابفروشی ای به نام سعد بود که در مغازه اش محفل ادیبان را تشکیل می داد، او خود مردی...