اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صاد

نویسه گردانی: ṢAD
صاد. [ صادد ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَدّ. رادع . مانع. بازگرداننده . عائق .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سعد. [ س َ ] (اِخ ) تیره ای از قبیله ٔ آل کثیر از قبایل عرب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 91).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) چهارمین اتابک سلغری فارس که از 591 تا 623 حکومت کرد.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) میرعلیشیر آرد مولانا سعد طبعی خوب متصرف دارد وخیال انگیز است مثل کمال و این مطلع زیبا از اوست :برگ گل نیست که افتاده ب...
سعد. [ س َ ] (اِخ ) از موزونان اردستان از توابع اصفهان است . بهندوستان رفت و معاودت کرد، در ایران درگذشت . این شعر در مدح شاه عباس صفوی از ...
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف . تابعی است . رجوع به ابوابراهیم شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم القمی . از فقهای شیعه . کتاب بصاءالدرجات از اوست . (ابن الندیم ).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی وقاص (17 - 55 هَ .ق .) مالک بن وهیب بن عبدمناف القرشی زهری ، از صحابه ٔ رسول خدا (ص ) و فاتح عراق و مدائن و از ج...
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مکی نیلی . شیعی مذهب و مردی نحوی و فاضل بود. اوراست شعری گزیده در مدح اهل بیت بسال 565 درگذشت . و بیش از...
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری نیشابوری . رجوع به ابوعثمان حیری رازی شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن سلیمان ابومحمد ثوراتی حرانی نحوی . ادیب شاعر و بشام و عراق رفت و در بغداد سکونت جست در آنجا از ابن منصور علم...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.