اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صاد

نویسه گردانی: ṢAD
صاد. [ صادد ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَدّ. رادع . مانع. بازگرداننده . عائق .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن منصور اسرائیلی . رجوع به ابن کمونه شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن مهد، مکنی به ابونصر. یکی از عمال امراء آذربایجان بوده . (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 783).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ام سعد. [ اُم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) یا ام سعید. دختر عروةبن مسعود ثقفی از زنان علی بن ابی طالب (ع ) بود، و از آن حضرت دو دختر آورد: رمله و ام الح...
ام سعد. [ اُم ْ م ِ س َ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 237 ببعد شود.
بنی سعد. [ ب َ س َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از عرب : شخصی ز قبیله ٔ بنی سعدبگذشت بر اوبه طالع سعد. نظامی .تو همچنان دل خلقی به غمزه ای ببری که ...
طالع سعد. [ ل ِ ع ِ س َ ] (ترکیب وصفی ) طالع مسعود. بخت فرخنده . طالع خجسته . اقبال . طالع مبارک و میمون : زی طالع سعد و در اقبال خداوندفخر بشر ...
حافظ سعد. [ ف ِ س َ ] (اِخ ) ازجمله ٔ مریدان میر قاسم انوار است ولیکن چون بی باک و ناپاک بود میر او را از خانقاه بیرون کرد، و فرمود تا خاک ن...
حفر سعد. [ ح َ ف َ رُ س َ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عرب . منسوب به سعدبن زید مناةبن تمیم . و آن در برابر عرمة و بدان سوی دهناء است نزدیک ...
دیر سعد. [ دَ رِ س َ ] (اِخ ) دیری است که میان سرزمین غطفان و شام واقع است . (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.