اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صافی

نویسه گردانی: ṢAFY
صافی . (اِ) ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند. پارچه ای که با آن تفاله ٔچیزها گیرند. آلت تصفیه . مصفاة. پالونه . راووق . مِبزل . صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب ۞ تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد. صافی چین دار بایستی به اندازه ٔ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لوله ٔ آن وارد شود و نیزلبه ٔ صافی نبایستی از لبه ٔ قیف بالاتر بایستد. اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحه ٔ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبه ٔ شیشه ای ۞ میباشد صاف میکنند. پنبه ٔ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد.
چندین سال است از صافی هایی که با شیشه ٔ متخلخل ۞ ساخته شده است استفاده میکنند. صافی های پشمی ۞ را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکه ٔ پارچه ٔ پشمی -نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه ۞ یا اتامین ۞ مینامند. نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچه ٔ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده ٔ آن به حلقه ٔ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است . در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد. این نوع صافی پشمی را صافی سقراط ۞ مینامند. (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صافی دل . [ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی ضمیر. روشن دل . بی کینه . بی حقد. || صاف . صافی . روشن : طریق صدق بیاموز از آب صافی دل براستی طلب آ...
صافی رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) قَهْد. (منتهی الارب ).
صافی رود. (اِخ ) رودخانه ای است که از سهند برخیزد و در بحیره ٔ چیچست ریزد. (نزهةالقلوب مستوفی ج 3 ص 87). از کوه سهند برخیزد و از مراغه گذشته ...
چای صافی . (اِ مرکب ) چای صاف کن . رجوع به چای صاف کن شود.
چائی صافی . (اِ مرکب ) رجوع به «چای صافی » شود.
جسم صافی . [ ج ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است که بینائی آنرا دریابد نه از جهت ضوء و روشنی آن جسم صافی بلکه از جهت روشنی دیگر و ا...
صافی ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) صافی طینت . بی غل و غش . بی مکر. آنکه درون وی صافی باشد. و رجوع به صاف ضمیر شود.
صافی طویت . [ طَ وی ی َ ] (ص مرکب ) پاک نهاد. پاکیزه ضمیر : آن خسرو صافی طویت امیر یار احمد اصفهانی را به تفویض منصب وکالت سرافراز گردانید. (...
صافی عیار. (ص مرکب ) خالص . بی غش : اندر جهان دولت صافی عیار ملک زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد.مسعودسعد.
صافی سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) بی غل و غش . نیک خو. نیک روش .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.