صافی
نویسه گردانی:
ṢAFY
صافی . (اِخ ) خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی . بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان [ساقیان ] به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صافی شرابدار. [ ی ِش َ ] (اِخ ) وی غلام امیر اسماعیل سامانی و مهتر شرابداران او بود. روزی گناهی از وی سر زد، بترسید و دو غلام دیگر ترک با خ...
صافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده وی را در شمار معاصرین خویش آرد و گوید: نام او میرزا جعفر و از سادات رفیعالدرجات اصفهان و جو...
ثافی . (ع ص ) نعت فاعلی از ثفاء.
سافی . (ع ص ، اِ) خاکی که باد برده باشد. (ناظم الاطباء). || مُسرِع .
سافی . (اِخ ) ۞ شهری است در مراکش در کرانه ٔ اقیانوس اطلس با56800 تن سکنه .