اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صافی

نویسه گردانی: ṢAFY
صافی . (اِخ ) (مولانا...) وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمة میکرد. این مطلع از اوست :
ساقیا سرخوشم و باده ٔ صافم داری
گر کنم سرخوشی آن به که معافم داری .

(مجالس النفائس ص 79، 80، 255).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
صافی شرابدار. [ ی ِش َ ] (اِخ ) وی غلام امیر اسماعیل سامانی و مهتر شرابداران او بود. روزی گناهی از وی سر زد، بترسید و دو غلام دیگر ترک با خ...
صافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف آتشکده وی را در شمار معاصرین خویش آرد و گوید: نام او میرزا جعفر و از سادات رفیعالدرجات اصفهان و جو...
ثافی . (ع ص ) نعت فاعلی از ثفاء.
سافی . (ع ص ، اِ) خاکی که باد برده باشد. (ناظم الاطباء). || مُسرِع .
سافی . (اِخ ) ۞ شهری است در مراکش در کرانه ٔ اقیانوس اطلس با56800 تن سکنه .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.