اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صبح

نویسه گردانی: ṢBḤ
صبح . [ ص َ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بامداد به جایی یا به نزدیک کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
صبح . [ ص ُ ] (ع اِ) سپیده دم یا اول روز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بامداد. بامدادان . بام . شبگیر.ابن ذکاء. (مهذب الاسماء). سدف . سطیع. س...
صبح . [ ص َ ب َ ] (ع مص ) فورموی شدن . (منتهی الارب ). موی سرخ و سپید آوردن . || (اِ) درخش آهن . (منتهی الارب ).
صبح . [ ص ُ ] (اِخ ) (ارض ...) هشام گوید: او را به نام مردی از عمالیق که صبح نام داشت ارض صبح نامیده اند و آن به ناحیت یمامة است . (معجم...
صبح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ). آبی است مقابل نملی . (منتهی الارب ).
صبح . [ ] (اِخ ) یا جزیره ٔ علویه ، و آن به نقل صاحب نخبة الدهر به مسافت یکصد میل از پس جزیرةالسعادة از جزائر خالدات واقع و در آن کانی از ی...
صبح . [ ] (اِخ ) تابعی است . رجوع به ابوالعلاء، صبح شود.
صبح . [ ص ُ ] (اِخ ) ابن بدیع خراسانی . محدث است و احمدبن ابی الحواری از وی روایت کند.
این واژه در سنسکریت صوبه śubh که هم فعل است به معنی درخشیدن و هم نام چاویگ (اسم مصدر) و نام است به معنی درخشش، پرتو. فعل سببی آن صبه śobh است یعنی درخ...
صبح فش . [ ص ُ ف َ ] (ص مرکب ) مانند صبح . همانند صبح : زآنکه برهنگی بود زیور تیغ صبح فش صبح برهنه می کند بر تن چرخ زیوری .خاقانی .
صبح وش . [ ص ُ وَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) صبح رنگ . سپید. نورانی : دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .خاقانی .
« قبلی صفحه ۱ از ۱۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.