صبح بام . [ ص ُ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز
: مگرکز توسنانش بدلگامی
دهن بر کشته ای زد صبح بامی .
نظامی .
سپهدار ایران هم از صبح بام
برآراست لشکر بسازی تمام .
نظامی .
هر چه دهد مشرقی صبح بام
مغربی شام ستاند بوام .
نظامی .
ساقیا می ده که مرغ صبح بام
رخ نمود از بیضه ٔ زنگارفام .
سعدی (از حاشیه ٔ وحید بر گنجینه ).