صبح خیز. [ ص ُ ] (نف مرکب ) سحرخیز
: خاقانی صبح خیز هر شام
۞ نگشاید جز بخون دل روزه .
خاقانی .
ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بها
آن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته .
خاقانی .
رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب
شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب .
خاقانی .
صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته .
خاقانی .
صبح خیزان بین بصدر کعبه مهمان آمده
جان عالم دیده و در عالم جان آمده .
خاقانی .
صبح خیزان وام جان درخواستند
داد عمری ز آسمان درخواستند.
خاقانی .
صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند.
خاقانی .
صبح خیزان کآستین بر آسمان افشانده اند
پای کوبان دست همت بر جهان افشانده اند.
خاقانی .
صبح خیزان بیمن کزپی من خوان فکنند
شمه ٔ لذت آن خوان بخراسان یابم .
خاقانی .
آتش بخاک پنهان دارند صبح خیزان
من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم .
خاقانی .
چون خسرو صبح خیز شادان
بر تخت نشست بامدادان .
نظامی .
بریحان نثار اشک ریزان
بقرآن و چراغ صبح خیزان .
نظامی .
سلطان سریر صبح خیزان
سرخیل سپاه اشک ریزان .
نظامی .
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.
نظامی .
برآنم من ای همت صبح خیز
که موج سخن را کنم ریزریز.
نظامی .
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح وفیروزی .
حافظ.
خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر
لب میگون ز خون بیگناهان است گیراتر.
صائب .