گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صحاب نویسه گردانی: ṢḤAB صحاب . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صاحب . (غیاث اللغات ). و جمع آن در فارسی «صحابان » است : نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم بستنی ۞ یکدگر راست راه .فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی سحاب سحاب . [ س َ ] (ع اِ) ابر. (دهار) (ترجمان القرآن ). ابری بارنده . (مهذب الاسماء) : یکی کوه بینی سر اندر سحاب که بر وی نپرّید پرّان عقاب . فرد... سحاب سحاب . [ س َ ] (اِخ ) نام پرچمی است مربوط بدوره ٔ ابومسلم خراسانی . (تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 134). سحاب سحاب . [ س َ ] (اِخ ) نام دهی در نوزده فرسخی میانه ٔ جنوب و مشرق فلاحی است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار2 ص 239). سحاب سحاب . [ س َ ] (اِخ ) نام شمشیر ضراربن الخطاب . (منتهی الارب ). سحاب سحاب . [س َ ] (اِخ ) نام عمامه ٔ نبی (ص ). (از منتهی الارب ). صهاب صهاب . [ ص ُ ] (اِخ ) شتر نری است که شتران صهابی را بدان نسبت کنند. (اقرب الموارد). گشنی است که جمل صهابی منسوب است بدان . (منتهی الار... صهاب صهاب . [ ص ُ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ). سحاب کف سحاب کف . [ س َ ک ] (ص مرکب ) کنایه از کریم و جوانمرد. (آنندراج ). سحاب کف .جود و سخا بخشش و عطا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 113). ابن سحاب ابن سحاب . [ اِ ن ُ س َ ] (ع اِ مرکب ) باران . (مهذب الاسماء). ابن السحاب . مَطَر. اشک سحاب اشک سحاب . [ اَ ک ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قطرات باران : ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب ز حزم محکم او راوی است سنگ جبا... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود