صحبت داشتن . [ ص ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مجالس بودن . هم نشین بودن
: با بدان صحبت مدار و بصحبت نیکان نیز قناعت مکن . (ابوسعید ابوالخیر). امیر بغداد که با امیر ماضی صحبت داشت و مکاتبت و مراسلت نمود از امیر ازین حدیث بیازرد. (تاریخ بیهقی ص
438).
جز که با درخورد خود صحبت ندارند از بنه
بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند.
ناصرخسرو.
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کارو نه یاوار دارد.
ناصرخسرو.
نقلست که هر که با او صحبت خواستی داشت شرط کردی ، گفتی اول من خدمت کنم . (تذکرة الاولیاء).
من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق غیبت افتاد. (گلستان ).
صبر چون پروانه باید کردنت در داغ عشق
ای که صحبت با کسی داری نه در مقدار خویش .
سعدی .
اگر کنج خلوت گزیند کسی
که پروای صحبت ندارد بسی .
سعدی .
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود.
حافظ.