اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صحت

نویسه گردانی: ṢḤT
صحت . [ ص ِح ْ ح َ ] (ع مص ، اِمص ) تن درست شدن . (مصادر زوزنی ). هیئة یکون بها بدن الانسان فی مزاجه و ترکیبه بحیث یصدر عنه الافعال سلیمةً. (بحرالجواهر). مقابل سقم و بیماری . سداد. تندرستی . سلامت . درستی . بشدن بیماری . برخاستن از بیماری . بی عیبی . بی آهوئی :
سلامت دان که در کم گفتن تست
چو صحت کان هم از کم خفتن تست .

ناصرخسرو.


و هر کجا بیماری یافتم که در وی امید صحت بود معالجه ٔ او بر وجه حسبت کردم . (کلیله و دمنه ). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود. (کلیله و دمنه ). اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد اندازه ٔ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت . (کلیله و دمنه ).
مدت ششماه میراندند کام
تا بصحت آمد آن دختر تمام .

مولوی .


سلیمی که یک چند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت .

(بوستان ).


بخسته درنگری صحتش فرازآید
بمرده برگذری زندگی ز سر گیرد.

سعدی .


|| درستی . راستی : مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی . (گلستان ). اعمال مسلم را یا اعمال مؤمن را حمل بصحت باید کرد. تا ممکن است نباید گمان بد درباره ٔ مسلمان برد (؟).
- صحت عمل ؛ درستی . درست کاری .
- صحت و سقم ؛ راستی و نادرستی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
صحت مند. [ ص ِح ْ ح َ م َ] (ص مرکب ) صحیح المزاج . تندرست . رجوع به صحت شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صحت نامه . [ ص ِح ْ ح َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قولی است در علم موسیقی ساخته ٔ نصیرالدین طوسی . (غیاث اللغات ) : صددل بیمار کرد انباز تصنیف سخن ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صحت آباد. [ ص ِح ْ ح َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اشتهارد بخش کرج شهرستان تهران 7000گزی جنوب باختر کرج . کنار راه کرج به اشتهارد. سردسیر. سکنه ...
صحت خانه .[ ص ِح ْ ح َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آبخانه . در بهار عجم و آنندراج آمده است که این لفظ چنانکه از آئین اکبری معلوم است موضوع حضرت ...
صحت رسان . [ ص ِح ْ ح َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) شفابخش . شفا دهنده : نه تب اول حروف تبریز است لیک صحت رسان هر نفر است .خاقانی .
صحت . [ ص ِح ْ ح َ ] (ع مص ، اِمص ) تن درست شدن . (مصادر زوزنی ). هیئة یکون بها بدن الانسان فی مزاجه و ترکیبه بحیث یصدر عنه الافعال سلیمةً. (بحرالجواه...
صحت یافتن . [ ص ِح ْ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) شفا یافتن . تندرست شدن . بی آهو گشتن : زآنکه صحت یافت از پرهیز رست طالب مسکین میان تب درست .مولوی...
سحت . [ س َ] (ع مص ) حرام ورزیدن . (منتهی الارب ). کسب کردن از مال سُحْت . (اقرب الموارد). || از بیخ بر کندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموار...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.