اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صد

نویسه گردانی: ṢD
صد. [ ص َدد ] (ع مص ) برگردانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). بگردانیدن . بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ).بگردیدن و بگردانیدن . (مصادر زوزنی ). اعراض کردن . (منتهی الارب ). بازداشتن . منع. صرف . بَثر :
خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب
گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صدبود.

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
سد کردن . [ س َک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن و استوار کردن : از چه کنی سد در داد و ستدفایده در داد و ستد میرسد. ایرج میرزا.رجوع به سد شود.
سد کرخه . [ س َدْ دِ ک َ خ َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد قناة. [ س ُدْ دُ ق َ ] (اِخ ) نام وادیی است در نزدیکی مدینة که آبش به شعیبه می ریزد. (از معجم البلدان ). وادیی است که در وادی شعیبة میر...
سد قناة. [ س ُدْ دُ ق َ ] (اِخ ) بندی است که عبداﷲبن عمروبن عثمان آن را بسته . (منتهی الارب ).
سد سکندر. [ س َدْ دِس ِ ک َ دَ ] (اِخ ) بمعنی سد اسکندر است : هنگام خیر سست چو نال خزانیندهنگام شر سخت چو سد سکندرند. ناصرخسرو.که سد سکندر نه ...
سد گشادن . [ س َدد / س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن و هدم نمودن . (آنندراج ). || تسخیر کردن و در تصرف خود آوردن . (آنندراج ) : ملک همه خس...
سد بمپور. [ س َدْ دِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد الوند. [ س َدْ دِ اَل ْ وَ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد لتیان . [ س َدْ دِ ل َت ْ ] (اِخ ) رجوع به سد شود.
سد اسکندر. [ س َدْ دِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) به این سد، سد یأجوج و مأجوج و سد ذوالقرنین نیز گویند.داستان آن چنین است : چون اسکندر به حد مشرق ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.