صدر
نویسه گردانی:
ṢDR
صدر. [ ص ُ دَ ] (اِخ ) ابوبکربن موسی گوید: صدر قریه ای است از قراء بیت المقدس و لاحق بن حسین بن عمران بن ابی الورد صدری مکنی به ابوعمرو بدان منسوبست . وی یکی از کذابان است و نسختی نهاد که نام روات آن شناخته نیست چون طغرال و طربان و کرکدن و نسب خویش را به سعیدبن مسیب رساند. وی از ضراربن علی قاضی و از او یوسف بن حمزة روایت کند و در حدود سال 384 هَ . ق . بنواحی خوارزم درگذشت . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سدر. [ س َ / س ِ ] (اِ) کُنار راگویند و آن میوه ای است معروف شبیه به آلوچه و در هندوستان بسیار است و بعضی درخت کُنار را گفته اند. گرم و خشک...
سدر. [ س َ ] (ع مص ) فروهشتن موی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). فروگذاشتن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || سراسیمه گردیدن و خیره شدن چشم شت...
سدر. [ س َ دِ ] (ع ص ) سراسیمه . (منتهی الارب ). متحیر. (اقرب الموارد). || خیره چشم . (منتهی الارب ). || (اِ) دریا. (منتهی الارب ) (اقرب الم...
سدر. [ س ُدْ دَ ] (معرب ، اِ) بازیی است که با آن قمار میکنند و آن فارسی سدر است . (المعرب جوالیقی ص 201). بازیچه ای است مر کودکان عرب را....
سدر. [ س ِ دَ ] ۞ (ع اِ) از اسمای دریاست . (منتهی الارب ) (آنندراج ).