صرع
نویسه گردانی:
ṢRʽ
صرع . [ ص ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ صروع . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سرا. [ س َ ] (اِ) سرای . از پارسی باستان «سراده » ۞ ، اوستا «سراذه » ۞ ، ارمنی عاریتی و دخیل «سرهک »، «سره » ۞ . عربی عاریتی و دخیل سرادق ...
سرا. [ س َ ] (نف مرخم ) سرای . سراینده : نشاندند مطرب بهر برزنی اغانی سرایی و بربطزنی . نظامی .ستایش سرایان نه یار تواَندنکوهش کنان دوستدار توا...
سرا. [ س َ ] (از ع ، اِمص ) در عربی بمعنی نرمی و رأفت لیکن به این معنی در آخر همزه است ، فارسیان بدون همزه نیز آرند. (غیاث ) (آنندراج ).
سرا. [ س َ ] (هندی ، اِ) اسم هندی خمر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
سرا. [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است در نهاوند. (معجم البلدان ).
سرا. [ س َ ] (اِخ ) در ساحل نهر اتل است و نهر اتل بصحراء قفچق است و سرا برساحل آن است . (ابن بطوطه ، از یادداشت بخط مؤلف ).
سرا. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 19 هزارگزی جنوب بوکان در مسیر شوسه ٔ بوکان به سقز. هوای آن ...
ثرا. [ ث ِ ] (اِخ )جائی است بین رویثة و صفراء در پائین وادی حی . یوم ذی ثرا؛ نام یکی از جنگهای عرب است . (مراصد الاطلاع ).
صراء. [ ص َ ] (ع اِ) ج ِ صرایة است . (منتهی الارب ).
صراء. [ ص َرْ را ] (ع ص ) صخرةٌ صراء؛ سنگ سخت . (منتهی الارب ). صماء. (قطر المحیط). || حیةٌ صراء؛ مار که دوا نپذیرد. (منتهی الارب ).