صرع
نویسه گردانی:
ṢRʽ
صرع . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صریع. (منتهی الارب ). || دهانه ٔ اسب . (دزی ج 1 ص 827).
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صرع . [ ص َ / ص ِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان جرجانی ) (دهار). بیوکندن . (زوزنی ). بر زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب ). افتادن و از پای درآمدن...
صرع . [ ص َ ] (ع اِ) مثل و مانند. || مقابل و برابر: هو صرع کذا؛ ای حذاؤه . || لنگه ٔ چیزی . || بامداد و شبانگاه ، یعنی از بامداد تا زوال ...
صرع . [ ص َ ] (ع اِ) بیماری تناوبی که با اختلاجات و تشنجات همراه است و حس و شناسائی فوراً و کاملا در آن مفقود میگردد. (ناظم الاطباء). اپیل...
صرع . [ ص ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ صروع . (منتهی الارب ).
صرع . [ ص ِ ] (ع اِ) مرد کشتی گیر. || تاه رسن . (منتهی الارب ).
بیماری صَرع یا اپیلپسی(به انگلیسی: epilepsy) در نورولوژی به حالتی گفته میشود که شخص٬ بدون عامل برانگیزاننده خاصی مثل افت قند خون، تب، کمبود کلسیم و ...
صرع زده . [ ص َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . غشی . کسی که مبتلی بصرع و دارای بیماری صرع بود. (ناظم الاطباء). قطرب . (منتهی الارب ).
صرع ستارگان . [ ص َ ع ِ س ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از لرزش و چشمک زدن ستارگان باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). لرزش و چشمک س...
ثرع . [ ث َ ] (ع مص ) طفیلی شدن قوم را.
سرع . [ س َ / س ِ ] (ع اِ) شاخ تر رَز بدانجهت که نازک میشود. || شاخ تر از هر درخت که باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).