صرف کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بکار بردن . هزینه کردن . خرج کردن . مصرف کردن . نفقه کردن
: و یک دینار از آن اثارات بخزانه ٔ خویش نگذاشت و بهیچ سپاهی نداد الا که همه در خیرات صرف کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
91).
نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد
ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد.
سعدی .
به اعتماد بقا نقد عمر صرف مکن
که عن قریب تو بی زر شوی و او بی زار.
سعدی .
عنان بدست فرومایگان مده زنهار
که در مصالح خود صرف می کنند ترا.
صائب .
|| طی کردن . سپری کردن . گذراندن
: در این کردند ماهی عمر خود صرف
وزین حرفت نیفکندند یک حرف .
نظامی .
شب سه ساعت به امر حق کن صرف
سه حساب
۞ و کتاب و دفتر و حرف .
اوحدی .
شب و روز خاقان در آن کرد صرف
که شه را دهدپایمردی شگرف .
نظامی .
خری را ابلهی تعلیم می داد
بر او بر صرف کرده عمر دائم .
سعدی .
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری .
سعدی .
زندگانی صرف کردن در طلب حیفی نباشد
گر دری خواهی گشودن سهل باشد انتظاری .
سعدی .
تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی خواهی ببازی صرف کردم روزگار.
سعدی .
|| عزل کردن . از کار بر کنار کردن
: اندر خواستند تا حفص بن عمر را صرف کرد که او عاجز بود. (تاریخ سیستان چ بهار ص
158). بسیستان آمد و دیرگاه نبود که فضل او را صرف کرد. (تاریخ سیستان ص
154). || فعلی یا اسمی رابصیغه های مختلف درآوردن تا از آن معانی متفاوت بدست آید. رجوع به صرف و تصریف شود.