صرفة. [ ص َ ف َ ] (ع اِ) نیک بختی زمانه . (منتهی الارب ). ناب الدهر، الذی نفتر عن البرد او عن الحرّ. (اقرب الموارد). || مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب ). || فائده . سود. بهره
: خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه
نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند.
خاقانی .
عذرا رخ سنبله در آن طرف
بی صرفه نکرد دانه ای صرف .
نظامی .
گر این صرفه نگه داری همه عمر
نه دینارت زیان باشد نه درهم .
سعدی .
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.
حافظ.
ندارد صرفه ای کشتی گرفتن با زبردستان
بود در خاک دائم هر که با گردون درآویزد.
صائب .
و در تداول با کردن و بردن و داشتن ونمودن ترکیب شود.
-
باصرفه ؛ باسود. بافائده .
-
بدون صرفه ، بی صرفه ؛ بی فائده . بی سود.
-
به صرفه ٔ شما است ؛ به سودشما است . برای شما سود دارد.
|| بخل و تنگی در خرج . (غیاث اللغات ). || حیله و مکر. (غیاث اللغات ). || کمان خجک دار سیاه که تیر آن بهدف نرسد. (منتهی الارب ). القوس فیها شامة سوداء لاتصیب سهامها اذا رمیت . (اقرب الموارد). || ششترة. مرقیرة
۞ . || (اِمص ، اِ) افزونی . || فضل . || عدل . || فرصت .(غیاث اللغات ). || (مص ) پگاه دوشیدن ناقه را پس از آن گذاشتن آن را تا پگاه دیگر مانند آن . (منتهی الارب ).