صریر. [ ص َ ] (ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن . || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی . || سرمازده شدن گیاه . (منتهی الارب ). || جرست کردن قلم و در و پالان شتر و محمل و آنچه بدان ماند. (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) بانگ قلم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آواز قلم که بوقت نوشتن برآید. (غیاث اللغات )
: گفت آن قصب که با نیرو بود دبیران دیوان را شاید که قلم بقوت رانند تا صریر آرد و نبشتن ایشان را حشمت بود. (نوروزنامه ).
از وزیران مشرق و مغرب
بصریر قلم گرفت سریر.
سوزنی .
صورت عقل را به دارالملک
بصریر قلم کند تصویر.
سوزنی .
لشکر عادند و کلک من چو صرصر از صریر
نسل یأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا.
خاقانی .
وی بصدای صریر خامه ٔ جان بخش تو
تاج ده اردشیرتخت نه اردوان .
خاقانی .
صریر خامه ٔمصری میانه ٔ توقیع
صهیل ابرش تازی میانه ٔ هیجا.
خاقانی .
کوس ماند به کمان فلک اما عجب آنک
زو صریر قلم تیر به جوزاشنوند.
خاقانی .
|| آواز. آواز آب . آواز دوک
: خنیاگر زن ، صریردوک است
تیر آلت جعبه ٔ ملوک است .
نظامی .
وهم آن کز مار باشد آن صریر
که همی جنبد بتندی از حصیر.
مولوی .
همچنین تا برسید بر کنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد و صریرش بفرسنگ همی رفت . (گلستان ).
|| بانگ در. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). آواز در بوقت بستن و گشادن . (غیاث اللغات )
: گفته با زایران صریر درت
مرحبا مرحبا در آی در آی .
ابوالفرج رونی .
ای ز سریر زرت گنبد باهل حقیر
وی ز صریر درت پاسخ سائل نعم .
خاقانی .
چو راوی خاقانی آوا برآرد
صریر در شاه ایران نماید.
خاقانی .
از صریر در او چار ملائک به سه بعد
پنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.
خاقانی .
|| بانگ ملخ . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء)
: دبیب عقارب بلا و صریر جنادب هوا بیفتاد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
436). آن نواحی از دبیب عقارب و صریر جنادب خالی گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
213). || بانگ محمل و مانند آن . (منتهی الارب ). || آواز نعلین . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء).