گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صفا نویسه گردانی: ṢFA صفا. [ ص َ ] (اِخ ) قلعه ای است به بحرین و هجر. ابن فقیه گوید: صفا قصبه ٔ هجر است ویوم الصفا از ایام عرب است . جریر گوید : ترکتم بوادی رحرحان نسأکم و یوم الصفا لاقیتم الشعب اوعرا...(از معجم البلدان ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی بی صفا بی صفا. [ ص َ ] (ص مرکب ) مقابل مفرح و باصفا. بی طراوت . || بی اخلاص . مقابل پاکدل . رجوع به بی صفا (در ترکیبات صفا) شود. چمن صفا چمن صفا. [ چ َ م َص َ ] (اِ مرکب ) محل نشستن در باغ . (ناظم الاطباء). صفا زدن صفا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صلا زدن . خوش باش زدن . خوش باد زدن : دامنی بر آتش گل چون صبا باید زدن سیرچشمان گلستان را صفا باید زدن .میر... صفا کردن صفا کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن . صلح کردن با : آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم . حافظ... صفاء ذهن صفاء ذهن . [ ص َ ءِ ذِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات جر... صفا دادن صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی ... اهل صفا اهل صفا. [ اَ ل ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از صوفیان . (انجمن آرا). صاف دل . (ناظم الاطباء) : مودت اهل صفا چه در روی و چه در قف... باب صفا باب صفا. [ ب ِ ص َ ] (اِخ ) یکی از چهار در مسجد حرام به مکه ٔمعظمه : .. و مسجد حرام را چهار در است : باب بنی شیبه بر طرف عراقی است و مایل ... باغ صفا باغ صفا. [ غ ِ ص َ ] (اِخ ) باغی بوده است به تبریز که عباس میرزا نایب السلطنه احداث نموده است : دو باغ در دارالسلطنه ٔ تبریز [ ساخت ] یکی... صفا آوردن صفا آوردن . [ ص َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرم ساختن .شادمان کردن با مقدم خود : رسیدن گل و نسرین بخیر و خوبی بادبنفشه شادوش آمد، سمن صفا آورد. ح... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود