اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفا

نویسه گردانی: ṢFA
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا ابراهیم و از اعاظم اهالی دارالعلم شیراز و از سلسله ٔ سادات دشتکی و به وفور ذهن و جودت طبع ممتاز و از فرزندان غیاث الدین منصور و علو نسب وی در آن دیارمشهور... و حریفی شوخ طبع و خندان و ظریفی حریف و نکته دان بود، بصحبت اهل کمال راغب و آنان نیز صحبت وی را طالب بودند. مکرر صحبتش اتفاق افتاد الحق حضرتش در کمال فطانت و کیاست و طبع او در نهایت شکفتگی و سلامت بود... در آخر نادری بعالم بقا شتافت . از اوست :
ای که بی قدرترین ذره ٔ خاک در عشق
شوداز شعشعه ٔ حسن تو خورشید سریر
ای که بر چین جبین همه خوبان جهان
طعنه بر محفل ناز تو زند موج حصیر
چند روزیست که بر صفحه ٔ نظاره ٔ تو
صورت عجز کند خامه ٔ مژگان تصویر...
که شبیخون زده بر مردم چشمت بفسون ؟
که نگاه تو بعجز آمده چون طفل اسیر.

(آتشکده ٔ آذر ذیل احوال شعرای معاصر مؤلف ).


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
صفا داشتن . [ص َ ت َ] (مص مرکب ) مهربانی داشتن . اخلاص داشتن . صمیمی بودن : چرا با دل من صفایی ندارداگر درد امشب بلایی ندارد. صائب (از آنند...
جرجس صفا. [ ج ِ ج ِ ص َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعکر. از علماء بود. او راست : الفرائد السنیة فی ایضاج الاجرومیة. (ازمعجم المؤلفین ).
صلح و صفا. [ ص ُ ح ُ ص َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آشتی کردن . صلح کردن . سازش کردن . رجوع به صلح شود.
صَفا و مَرْوه، دو کوه کم‌ارتفاع در ضلع شرقی مسجد الحرام هستند. فاصله بین این دو کوه مَسعیٰ نام دارد که محل انجام یکی از مناسک حج و عمره به نام سعی صفا...
صدق و صفا. [ ص ِ ق ُ ص َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خلوص . راستی . حقیقت : هزار شکر که دیدم بکام خویشت بازز روی صدق و صفا گشته با دلم همساز....
شمعون صفا. [ ش َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) ۞ شمعون الصفا. شمعون . پسر یونا یکی از دوازده حواری عیسی علیه السلام و ذکران او 22 اکتبر است . (یادداشت مو...
ذبیح‌الله صفا ZabSafa 0006.jpg زادهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۲۹۰ شهمیرزاد، ایران درگذشت ۹ اردیبهشت ۱۳۷۸ (۸۷ سال) لوبِک، آلمان ملیت ایرانی پیشه استاد دانشگاه تهرا...
صفع. [ ص َ ] (ع مص ) سیلی زدن کسی را یا نرم زدن پس گردن کسی را. (منتهی الارب ). سیلی زدن . (دهار) (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی...
ثفا. [ ث َ ] (ع اِ) نوعی از گربه ٔ دشتی است .
سفا. [ س َ ] (ع اِ) راسن یعنی خارگیاه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نوعی از خارگیاه . گیاه خاردار. (منتهی الارب ). || غشاء بعد از مشیمه و م...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.