صفاء
نویسه گردانی:
ṢFAʼ
صفاء. [ ص َ ] (ع مص ، اِ) رجوع به صفا شود.
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . 45هزارگزی خاور بافت . سر راه مالرو بافت به سید مرتضی . کوهستانی . سردسیر. دا...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) (حاج میرزا...) ملقب به قنبرعلی شاه از مردم مازندران . تولد وی به سال 1212 و وفات او به سال 1291 هَ . ق . بوده است و د...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا ابراهیم و از اعاظم اهالی دارالعلم شیراز و از سلسله ٔ سادات دشتکی و به وفور ذهن و جودت طبع ممتاز و از فرزند...
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) لقب شمعون است که پطرس تفسیر فرموده و آن کلمه ٔ یونانی است بمعنی سنگ . یوحنا 1: 42. (قاموس کتاب مقدس ).
سفا. [ س َ ] (ع اِ) راسن یعنی خارگیاه . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نوعی از خارگیاه . گیاه خاردار. (منتهی الارب ). || غشاء بعد از مشیمه و م...
ثفا. [ ث َ ] (ع اِ) نوعی از گربه ٔ دشتی است .
صفع. [ ص َ ] (ع مص ) سیلی زدن کسی را یا نرم زدن پس گردن کسی را. (منتهی الارب ). سیلی زدن . (دهار) (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی...
سفع. [ س َ ف َ ] (ع اِ) سیاهی سر رخسار زن برگردیده رنگ از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سفع. [ س َ ] (ع مص ) به بال زدن مرغ یکدیگر را. || طپانچه زدن کسی را. || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). || موی پیشانی گرفته کشی...
سفع. [ س ُ ] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . || دیگدان آهنی یا عام است . || سیاهی که بسرخی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).