صفا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن . جلا دادن . || ستردن موی : به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد. || روشنائی باطنی به کسی دادن . معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن
: به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.
سعدی .
|| پاکیزه کردن . نظیف ساختن . زدودن از
: ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را.
وحشی (از آنندراج ).
به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم
که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند.
صائب (از آنندراج ).
-
سر وریش را صفا دادن ؛ اصلاح کردن . موی زیادی را ستردن .