صکة
نویسه گردانی:
ṢK
صکة. [ ص َک ْ ک َ ] (ع اِ) سختی گرمای نیمروز و آن مضاف بسوی عمی آید. گویند لقیته صکة عمی ؛ یعنی دیدم او را در شدت گرمای نیم روز. عمی نام مردی است از عمالقه که غارت کرد قومی را در نیم روز و از بن برکند آنها را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سکه . [ س ِک ْ ک َ ] (ع اِ) آهنی که بدان مهر بر درهم و دنانیر زنند و با لفظ خوردن و زدن و نشاندن مستعمل است . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آ...
سکه . [ س ُک ْ ک َ ] (ع اِ) رجوع به سکو شود.
سکه . [ س ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به سکا شود.
سکه . [ س ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغبان بخش شیروان شهرستان قوچان ، دارای 857 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و ا...
سکه که جمع آن سکک است در کتب تاریخی مانند الخراج قدامه بن جعفر بمعنای منزل یا پست و چاپار به کار رفته است یعنی فاصله ایی که چاپار در یک روز طی می کن...
سکه /sekke/ (ع اِ). معنی ۱. قطعهای فلزی به در زمان طلاق کارایی دارد ، گاوآهن. فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ دَوامِ ...
سکه کن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه بر روی سکه نقش کند. رجوع به تذکرة الملوک چ 2 صص 21 - 22.
هم سکه . [ هََ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) هم تراز. برابر. هم ارزش : که بی سکه ای را چه یارا بودکه هم سکه ٔ نام دارا بود؟نظامی .
سکه زن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ زَ ] (نف مرکب ) ضرابی و کسی که پول رایج را سکه میکند. سکه زننده . ضراب . (ناظم الاطباء) : من سکه زنم بقالبی خوب...
سکه دار. [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) صاحب سکه . (آنندراج ). || پول سکه زده و مسکوک . (ناظم الاطباء). || پادشاه مستقل . (آنندراج ). پادش...