صلب
نویسه گردانی:
ṢLB
صلب . [ ص َ ] (ع مص )بر دار کشیدن . (منتهی الارب ). بر دار کردن . (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) : بعضی از شر بود که آسان تر بود از بعضی ، چنانکه ضرب از قتل و قتل از صلب و صلب ازتمثیل . (ابوالفتوح رازی ). و با کردن صرف شود. || برآوردن چربش استخوانها را و سوختن آن را. || بریان کردن گوشت را. || ساختن دو چلیپ بر سر دلو. || مداومت کردن تب و سخت شدن آن . (منتهی الارب ). تب گرم شدن . (تاج المصادربیهقی ). تب گرم آمدن . (مصادر زوزنی ). سخت شدن تب .
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
صلب . [ ص َ ] (اِخ ) وادی صلب بین آمد و میافارقین است . (معجم البلدان ).
صلب . [ ص ُ ل َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ).
صلب . [ ص ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ صَلیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صلیب شود.
صلب . [ ص ُل ْ ل َ ] (ع ص ) سخت . || استوار. || (اِ) سنگ فسان . (منتهی الارب ). حجرالمسن .
صلب . [ ص َ ل َ ] (ع اِ) چربش استخوان و فی الحدیث : لما قدم مکة اتاه اصحاب الصلب ؛ ای الذین یجمعون العظام و یستخرجون ودکها و یأتدمون به ....
صلب . [ ص ُ ] (ع ص ) رست . (منتهی الارب ). || سخت . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) : آنکه در بخشش راد است و به رادی چو علی آنکه در مذهب صل...
صلب . [ ص ُ ] (اِخ ) جوهری آرد که آن موضعی است به صَمّان . (معجم البلدان ).
صلب . [ ص ُ ] (اِخ ) کوهی است بنی مرةبن عباس را. (معجم البلدان ).
صلب کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر دار زدن . رجوع به صلب شود.
صلب المعجم . [ ص ُ بُل ْ م َ ج َ ](ع ص مرکب ) عزیزالنفس . (منتهی الارب ). نادرالوجود.