اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صلح جو

نویسه گردانی: ṢLḤ JW
صلح جو. [ ص ُ ] (نف مرکب ) خواهان صلح . جوینده ٔ صلح . طالب آشتی . آشتی طلب :
ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی
تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی .

منوچهری .


خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی
ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی .

امیرمعزی .


رجوع به صلح شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.