صلع
نویسه گردانی:
ṢLʽ
صلع. [ ص َ ل َ ] (ع مص ) بی موی پیش سر گردیدن . موی رفتگی پیش سر. (منتهی الارب ). موی پیش سر رفتن . کل بودن . (غیاث اللغات ).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
صلا. [ ص ِ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . || کشیدن گرمی آتش را. || سوخته شدن به آتش . || (اِ) بریانی . (منتهی الارب ).
سلا. [ س َ ] (ع اِ) پوستی که بر روی بچه هنگام زادن درکشیده شده است و به فارسی پارک گویند. ج ، اَسلاء. (ناظم الاطباء). سلی بالقصر. (منته...
سلا. [ ] (اِ) نوعی از ماهی . (دزی ج 1 ص 670).
سلا. [ س َ ] (اِخ ) نام خنیاگری بود. (آنندراج ) (رشیدی ) (برهان ).
سلا. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است در اقصی مغرب بعد از آن آبادی نیست مگر یک شهر کوچک موسوم به عرینطوف از طرف شمال و جنوب وصل به دریاست...
ثلا. [ ث ُ ] (اِخ ) یکی از قلعه های یمن است . (مراصد الاطلاع ).
سلاء. [ س ُل ْ لا ] (ع اِ) ته خرما. (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ته خرما. الوات سلاةَ. (مهذب الاسماء). || مرغی است . (آنندراج ) (منتهی ...
سلاء. [ س ِ ] (ع اِمص ) ۞ روغن کشی . اسم است مصدر را.ج ، اسلئة. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کم صلا. [ ک َ ص َ ] (اِ مرکب ) قاعده ای است مقرری که در آن حروف مهمله به ترتیب لف و نشر مرتب تغییر می دهند و معجمه به حال خود می گذارند...
صلا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام . آواز دادن . بانگ دادن . خواندن بسوی چیزی : برره قول کاسه گر کوس نوای نو زندبرسر خو...