صلعم
نویسه گردانی:
ṢLʽM
صلعم . [ ص َ ع َ ] (اِ) اختصار و رمزاست در صلی اﷲ علیه (و آله ) و سلم . و آن درودی است که بر پیغمبر اسلام (ص ) فرستند. رجوع بدان لغت شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
ابن سلام . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) در افسانه ٔ مشهور نام شوهر لیلی معشوقه ٔ مجنون قیس عامری .
ابن سلام . [ اِ ن ُ س َل ْ لا ] (اِخ ) رجوع به ابوعبید قاسم بن سلام شود.
سلام دادن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) سلام کردن : چون دید پدر سلام دادش بس دلخوشی تمام دادش . نظامی .رجوع به سلام شود.
سلام علیک . [ س َ مُن ْ ع َ ل َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) درود بر تو : گفتند که سلام علیک معشوق طوسی خوش هستی . (انیس الطالبین ص 141).- س...
سلام قاری . [ س َ م ِ ] (اِخ ) مکنی به ابی المنذر. و اصحاب عدل او را ابوالمدبر نامیدندی . او از متکلمین مجبره است . وقتی غلام و کنیزک خویش ...
سلام کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحیة.(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). درود فرستادن . درود گفتن بکسی . تهنیت گفتن کسی را. کلمه ٔ سل...
پرانام prãnãm (سنسکریت: پْرَنامَ)
نامْس، نامَس (سنسکریت: نَمَس)
تارَن (سنسکریت: تارَنَ)
نَتی (سنسکریت)
اِسواگ (سنسکریت: سْواگَمَ)
بالا بردن دست راست تا بالای ابرو به نشان احترام به نفر مقابل که در ارتش مرسوم جهان بوده است. دو دلیل برای چنین رسمی ارائه شده است: (الف) در زمان پادشا...
سلام اﷲعلیه . [ س َ مُل ْ لاه ع َ ل َی ْه ْ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) سلام خدا بر او باد.
پدرزن سلام . [ پ ِ دَ زَ س َ ] (اِ مرکب ) دیدار اول که دامادکند از پدر زن در خانه ٔ پدرزن . و این اَدَبی است .