صم . [ ص ُم م ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَصَم ّ و صَمّاء. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ناشنوایان . کَران . کَرها
: زبان بریده به کنجی نشسته صم ٌبُکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم .
سعدی .
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم .
سعدی .
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او.
مولوی (مثنوی ).