اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صم

نویسه گردانی: ṢM
صم . [ ص ُم م ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَصَم ّ و صَمّاء. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ناشنوایان . کَران . کَرها :
زبان بریده به کنجی نشسته صم ٌبُکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم .

سعدی .


به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم .

سعدی .


من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از غیر او.

مولوی (مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
سم دار. [ س ُ ] (نف مرکب ) حیواناتی که دارای سم باشند. ذوالحافر و چارپایانی که دارای سم باشند مانند اسب و استر و جز آن . (از ناظم الاطباء).
سم شناس . [ س َ ش ِ ] (نف مرکب ) سم شناسنده . آنکه انواع سموم را شناسد. زهرشناس . (فرهنگ فارسی معین ).
سم شناسی . [ س َ ش ِ ] (حامص مرکب ) فن شناختن ترکیبات انواع سموم و تداوی آنها. زهرشناسی . علم سموم . (فرهنگ فارسی معین ).
سم السمک .[ س َم ْ مُس ْ س َ م َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به سم شود.
سم الفار. [ س َم ْ مُل ْ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به سم شود.
ثم ماذا. [ ث ُم ْ م َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) سپس چه ؟ میخواهید چه نتیجه بگیرید. مقصود از این مقدمه چیست .
رویین سم . [ س ُ ] (ص مرکب ) رویینه سم . که سم چون روی دارد محکم و سخت . || (اِ مرکب ) اسب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 37). رجوع به رویینه سم و...
سم سم کار. [ س ِ س ِ] (ص مرکب ) آنکه در کارها سخت درنگ و بطوء بسیار کند. آنکه کاری کند و بی علاقگی کند. (یادداشت مؤلف ).
سم افکنده . [ س ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افکنده ٔ سم . ستور که سم آن افتاده باشد. || کنایه از عاجز و درمانده از حرکت و رفتار. (آنندراج...
سم الحمار. [ س َم ْ مُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) خرزهره . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به سم شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.