اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صمد

نویسه گردانی: ṢMD
صمد. [ ص َ م َ ] (ع ص ، اِ) مهتر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || (اِ) آنکه آهنگ به وی کنند در مهمات . (منتهی الارب ). آنکه قصد کرده شود به وی در انجاح حوائج . (غیاث اللغات ). پناه نیازمندان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || پاینده . (منتهی الارب ). دائم . (غیاث اللغات ). || رفیع. (منتهی الارب ). || بی نیاز. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || رست از هر چیزی ۞ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || المصمت الذی لاجوف له . (تاج العروس ). || مردی که گرسنه و تشنه نشود در جنگ . (منتهی الارب ). مردی که تشنه و گرسنه نباشد. (غیاث اللغات ). || قومی که حرفه نباشد ایشان را. (منتهی الارب ). القوم الذی لا حرفة لهم و لا شی ٔ یعیشون به . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
صمد شیرازی . [ ص َ م َ دِ ] (اِخ ) رجوع به صمد (شیخ ...) شود.
کلاته صمد. [ ک َ ت ِ ص َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است وسکنه 90 تن . آب آنج...
خار و خاشاک
ثمد. [ ث َ / ث َ م َ / ث َ م ِ ] (ع اِ)آب اندک بی ماده یا آب باقی در زمین هموار و سخت یا آبی که در سرما ظاهر شود و در گرما خشک . ج ، ثِماد.
ثمد. [ ث َ ] (ع مص ) تهی دست گردانیدن از کثرت سؤال سائلان مرد را. || برکشیدن آب مرد را از بس آرامش . || فربه گردیدن .
ثمد. [ ث َ ] (اِخ ) موضعی است در بطن ملیحة که آن را روضةالثمد نامند. || بطنی است از تیم بنی جریرة. || ابرق الثمدین ، نام جائی است . (مرا...
سمد. [ س ِ م ِ ] (اِ) سمیذ : نانک کشکینت روانیست نیزنان سمد خواهی گرده ٔ کلان . رودکی .رجوع به سمید، برغل و سمذ شود.
سمد. [ س َ ] (ع ق ) همیشه ، یقال : هولک سمداً؛ ای سرمداً. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.