اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صوت

نویسه گردانی: ṢWT
صوت . [ ص َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). آوا. بانگ . فریاد. ج ، اصوات : درین صورت اگر تو هیچ حرف و صوت میخواهی
مسلم شد که بی معلول نبود علتی تنها.

ناصرخسرو.


به گه صبوح زهره ز فلک همی برآید
ز هوای صوت زارش ز نوای زیر چنگش .

خاقانی .


صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش
بانگ کوس ملک تاجور آمیخته اند.

خاقانی .


همچنانکه مرده ام من قبل موت
ز آن طرف آورده ام من صیت صوت .

مولوی .


از آن زمان که به حافظ رسید صوت حبیب
فضای سینه ٔ شوقم هنوز پر ز صداست .

حافظ.


|| آوازه . ذکر خوب . حسن شهرت : انتشر صوته فی الناس ؛ ذکر خوب او بر زبان مردم افتاد. || (مص ) آواز کردن . (منتهی الارب ). آواز دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن . || (اِ) آهنگ موسیقی . لحن : وی [ عبدالرحمان قوال ] گفت ... امیر محمد این صوت از من بسیار خواستی . (تاریخ بیهقی ). گفتم : الحق روز این صوت هست ، اما آنرا ایستاده ام تا این نکته ٔ دیگر بشنوم و بروم . (تاریخ بیهقی ). ابراهیم العباس که در فضل و شعر و غنا مشهور بود، این شعر را گفته صوتی ساخته بود. (تاریخ سلاجقه ). و او این سه بیت انشا کرد و بمطربان داد تا بر آن صوت ساختند،چون بخواندند در طرب آمد. (تجارب السلف ). || (اصطلاح فیزیک ) کیفیتی است قائم به هوا که آنرا بصماخ می رساند. (تعریفات جرجانی ). قرعی است که حادث میشود در هوا از تصادم اجسام بعضی مر بعضی دیگر را. (رسائل اخوان الصفا). کیفیتی است که از ارتعاش بالنسبه سریع اجسام تولید میگردد و بوسیله ٔ حس سامعه درک میشود. چون بجسمی ضربه ای وارد آوریم ذرات آن مرتعش میگردد. این ارتعاشات در هوای مجاور جسم تولید امواجی مینماید که در تمام جهات بشکل کرات متحدالمرکزی منتشر گشته ، صدا را به گوش میرسانند. مهمترین ناقل صوت هواست و سرعت انتشار صوت در آن در هر ثانیه 340 متر است . سرعت سیر صوت نسبت مستقیم با وزن مخصوص جسم ناقل دارد. بناء علیهذا سرعت آن در مایعات بیش از گازها و در جامدات از دو دسته ٔ قبل بیشتر است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
به زودی ، در یک چشم به هم زدن ، در کمترین زمان ممکن ،
گرم سوت . [ گ َ ] (اِ) نوعی از جامه ها و این هندی است و اصلش گرب سوت . گرب به معنی میان و سوت بمعنی ریسمان یعنی جامه ٔ ابریشمی که پود آ...
سوت زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) صفیر برآوردن . هشتک زدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
سوت کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن دولک بجایی نادسترس . دولک را جایی نادسترس پرتاب کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). افکندن چیزی به خانه ...
سوت و کور. [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی مردم . بی آواز و سخن و جای خالی یاجایی ساکت و بی سروصدا. (یادداشت بخط مؤلف ): عروسی سوت و کور...
سوت کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سوت زدن . صفیر کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.