صورت کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصویر کشیدن . نقاشی کردن . صورت کشیدن
: منذر بفرمود تا بهرام [ را ] همچنان کمان بزه کشیده بر پشت اسب و آن گور و شیر و تیر اندر زمین همچنان صورت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت کردند. (تاریخ بیهقی ). بر این جمله که بر حاشیه ٔ این ورقه صورت کرده آمده است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). خال دعاگوی زین الدین مینوشت و جمال نقاش اصفهانی آنرا صورت میکرد. (راحةالصدور راوندی ).
هنر باید که صورت میتوان کرد
به ایوانها در از شنگرف و زنگار.
سعدی (گلستان ).
غافلست از صورت زیبای او
آنکه صورتهای زیبا میکند.
سعدی .
رجوع به صورت شود. || تصور. (تاج المصادر بیهقی ). پنداشتن . تصور کردن
: صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم .
خاقانی .
تاآن شاهزاده صورت نکند که این شهنشاه کاری به گزاف وحجتی پیش گرفت . (تاریخ طبرستان ). پشت لشکرگاه ایشان فروگرفت تا صورت کنند از پیش لشکر است و ما از پس ، سراسیمه شوند. (تاریخ طبرستان ). || حاصل کردن . بدست آوردن
: جائی که هیزم ایشان صندل بود مرا در وی چه ربح تواند بود و چه سود صورت توان کرد. (سندبادنامه ص
301). || تضریب . نمّامی . سخن چینی . گزارش دادن به دروغ
: در مجلس عالی صورت کرده اند که بنده از وکیلان این قوم است و واﷲ که نیستم و هرگز نبوده ام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
454). و دیگر صورت کردند که وی را با اعدا زبان بوده است و مراد به این حدیث آمدن سلجوقیان بخراسان است . (تاریخ بیهقی ص
485). پدرش از وی بیازرده بود از صورتهائی که بکرده بودند. (تاریخ بیهقی ). گفتم چنین بود ولیکن خلیفه را چند گونه صورت کرده اند. (تاریخ بیهقی ). || صورت برداشتن . فهرستی از اشیاء و اثاثیه تهیه کردن . اقلام اسباب و اثاثه را در کاغذی ثبت کردن ، و بدین معنی رجوع به صورت برداشتن شود.