صوی
نویسه گردانی:
ṢWY
صوی . [ ص ُ وا ] (ع اِ) ج ِ صُوَّة. رجوع بدان کلمه شود.
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
صوی . [ ص ُ وا ] (ع اِ) اطراف . اخذه بصواه ؛ یعنی گرفت او را بهمه ٔ اطراف وی . (منتهی الارب ).
صوی . [ ص ُ وی ی ] (ع مص ) خشک گردیدن نخله . || خشک گردیدن شیر گوسفند. || قوی و توانا گردیدن . (منتهی الارب ).
صوی . [ ص ُ وَی ی ] (ع اِ) پرنده ای است که مار از آواز آن میگریزد: تخاف من صویه ؛ ای صوته . || تپه ای از شن در کنار دریا که باد آنرا تود...
صوی . [ ص ُ وِ ] (ع اِ) قسمی گیاه که بدان چیزها چسبانند. (یادداشت بخط مؤلف ).
ثوی . [ ث َ وی ی ] (ع اِ) مهمانسرای . || مهمان . || بندی . ج ، اَثویاء. || مجاور یکی از حرمین شریفین .
ثوی . [ ث َ وی ی ] (ع اِ) ج ِ ثَوّة.
ثوی . [ ث ُ وی ی ] (ع مص ) ثُوَّة. || اقامت دراز کردن . || فرود آمدن .
ثوی . [ث ِ وی ی ] (ع اِ) جامه ٔ گروهه که بالای میخ بندند و بر آن مشک شیر بجنبانند تا مشک دریده و پاره نگردد.
سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) تندرست . (دهار). درست اندام . ج ، سویون و اسویاء. (مهذب الاسماء).
سوی . (اِ) طرف . (غیاث ) (آنندراج ).صوب . (مهذب الاسماء). زی . جانب . جهت : جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه ٔ سویها. (تاریخ سیستان ).عقلت یک سو...