صهر
نویسه گردانی:
ṢHR
صهر. [ ص َ ] (ع ص ) گرم از هر چیزی . || (مص ) سوختن کسی را آفتاب . || گداختن چیزی را. (منتهی الارب ). گذرانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || چرب کردن و تر نمودن سر را به پیه گداخته و مانند آن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صهر. [ ص ِ ] (ع اِمص ) خویشاوندی . (اقرب الموارد). || حرمت تزوج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شوهردختر مرد. (اقرب الموارد). || ...
صهر. [ ] (ع اِ)رمان . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ) (فهرست مخزن الادویه ).
صهر. [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَهور. (منتهی الارب ).
سهر. [ س َ هََ ] (ع مص ) بیدار ماندن . (منتهی الارب ). بی خواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نه خواب شدن . (المصادر زوزنی ص 295). || (اِمص ) بی...
سهر. [ س ُ ] (ع اِ) مرضی است که صاحبش را بیداری و بیخوابی مفرط باشد. (غیاث ).
سهر. [ س ِ ] (اِ) گاو که عربان بقر خوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چو بر شاه تازی بگسترد مهربیاورد فربه یکی ماده سهر....
صحر. [ ص َ ] (ع مص ) پختن چیز را. || بجوش آوردن آفتاب دماغ کسی را و اذیت دادن آنرا. (منتهی الارب ). || گرم کردن شیر تا سوخته شود. (تاج...
صحر. [ ص ُ ] (اِخ ) وی دختر لقمان است و برادر او را لقیم نام بود. و لقیم و صحر بغارت شدند و شتران بسیار یافتند و لقیم بخانه شد و صحر شتری ا...
صحر. [ ص َ ح َ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ).
صحر. [ ص ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ صحرة. رجوع بدان لغت شود.