صید شدن . [ ص َ
/ ص ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکار شدن . شکار گشتن . به دام افتادن
: صید زمانه شدی و دام توست
مرکب رهوار به سیمین رکاب .
ناصرخسرو.
گمان بردم که دلش در قید من آمد و صید من شد. (گلستان ).
المنةﷲ که دلم صید غمی شد
وز خوردن غمهای پراکنده بِرَستم .
سعدی .
رجوع به صید شود.