ضائع. [ ءِ ] (اِخ ) ابن الضائع. از نحویان مغرب است .
ذائع. [ ءِ ] (ع ص ) آشکار. آشکارا. فاشی . || پراکنده .
ضایع. [ ی ِ ] (ع ص ) تلف . تباه . (دهار) : ایزد امروز همه کار برای تو کندهمه عالم بمراد و بهوای تو کنداز لَطَف هرچه کند با تو سزای تو کندزآنک...
ضایع. [ ی ِ ] (اِخ ) عثمان بن بالغ الضایع. وی از عمروبن مرزوق و از وی محمدبن بکربن داسة البصری روایت کند. (سمعانی ).
ضایع. [ ی ِ ] (اِخ ) لقب شاعری است از بنی ضبعةبن قیس بنام عمروبن قمئة ۞ بن ذریح بن سعدبن مالک بن ضبیعةبن قیس بن ثعلبة الشاعر. وی با امر...
ذایع. [ ی ِ ](ع ص ) نعت فاعلی مذکر از ذیوع . آشکار. آشکارشده . فاش کرده . فاش شده . شایع. پیدا. ظاهر. مُنتشر. مستفیض .
زایا. (نف ) زاینده . آنکه زاید.
ذایع شدن . [ ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فاشی شدن . فُشُوّ. منتشر شدن .