ضجاج
نویسه گردانی:
ḌJAJ
ضجاج . [ض ِ ] (اِخ ) نام آبی است سخت شور. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) (ابراهیم ) ابواسحاق ، شیخ ابوالقاسم عبدالرحمان زجاجی . (از منتهی الارب ). لقب یکی از ائمه ٔ نحو است ، و صاحب لب الال...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) احمدبن حسین ، مکنی به ابوبکر. از نحویان اواسط قرن چهارم هجری و همزمان المطیع ﷲ عباسی (334 - 363هَ . ق .) بود. (از ...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) اسحاق بن محمدبن اسحاق . از راویان حدیث بود. ابونعمیم اصفهانی آرد: اسحاق از اهل عبادت بود و دیر زمانیست که درگذشت...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) جنیدبن محمد بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زجاج . صاحب حبیب السیر آرد: در همین سال (296هَ . ق .) سید الطائفه...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) عیسی بن یعقوب بن جابر، مکنی به ابوموسی . وی از مردم بغداد و نابینا بود. ازابومکنس بن دینار روایت دارد و ابوبکر احمد...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) محمدبن عیسی بن خالد، مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان حدیث بود. ابونعیم اصفهانی آرد: زجاج از ثقات راویان و امام جامع...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) محمدبن لیث . معلم فرزندان ناصرالدوله بود.ابن الندیم گوید: او را بموصل دیدم و کتابی از او نشناسم . رجوع به فهرست ...
زجاج . [ زَج ْ جا ] (اِخ ) یعقوب بن اسحاق ، مکنی به ابویوسف . از راویان حدیث بود. ابونعیم آرد: زجاج از مشایخ حدیث ، دیندار و پارسا بود، و در ا...
ساغر زجاج . [ غ َ رِ زُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فنجان یا استکان شیشه ای . (استینگاس ). رجوع به ساغر شود.
زجاج ابیض . [ زَ / زِ /زُ ج ِ اَب ْ ی َ ] ۞ (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مینا. ضریر انطاکی گوید: خون کبک را چون خشک کنند و بسایند و با مسحوق زجاج...