اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضر

نویسه گردانی: ḌR
ضر. [ ض َرر / ض ُرر ] (ع مص ) گزند رسانیدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). گزند کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || زن خواستن بر زن پیشین . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). صاحب منتهی الارب گوید: ضرّبفتح اول مصدر و بضم اول اسم مصدر ممکن است باشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زر. [ زِرر ] (اِخ ) ابن حبیش بن حباشة اوس اسدی . ابومریم که بسال 83 هَ . ق . درگذشت ، از تابعان بود. رجوع به ابومریم در همین لغت نامه و اع...
ظر. [ ظِرر ] (ع اِ) اُظرور. سنگ یا سنگ گرد تیزاطراف . ج ، ظِرار، ظِرّار.
ظر. [ ظَرر / ظُرر ] (اِخ ) نام آبی است .
ظرء. [ ظَرْءْ ] (ع اِ) آب منجمد. || و خاک خشک بژاله و برد (کذا فی النسخ ). (منتهی الارب ).
طلا ، فلزی گرانبها با نشان اختصاری Au در شیمی
ذرء. [ ذَرْءْ ] (ع مص ) آفریدن . (صراح ). خلق . || ذرءِفم ؛ سخن بد و بیهوده گفتن . || بسیار کردن چیزی را. || تخم افشاندن . بذر انداختن درز...
ذرء. [ ذَ رَ ] (ع مص ) سپیدی موی . پیری . سپید شدن موی . سپیدمو شدن . پیر گردیدن .
ام ذر. [ اُم ْ م ِ ذَرر ] (اِخ ) کنیه ٔ زن ابوذر غفاری است که از اصحاب حضرت رسول بود. (از ریحانة الادب ج 6 ص 220 و منتهی الارب ).
بی زر. [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زر) بی پول . مفلس . محتاج .- بی زرخرید ؛ میسرشده ٔ بدون خریدن . (ناظم الاطباء).
زر گل . [ زَ رِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زردیی که در میان گل سوری میباشد و آن را خرده ٔ گل و بتازی زرّالورد خوانند. (آنندراج ) : سرخ رو...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۱ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.